(اين نسخه آخرين ويرايش از جستاري است که در نشريه ي فروهر، ش پياپي 281،ش5، سال 1362، انتشار يافت.)
فريدون جنيدي
چندي است كه در ايران دفترها و گفتارهاي فراوان پيرامون مهر نوشته ميشود. نازي عظيما در چيستاي مهرماه 1360 فهرستي از اين گفتارها آورده است، و همو در آغاز گفتارش خستو است به اينكه آن فهرست دربرگيرندة همه نوشتههاي مهري نيست. در اين فهرست از 19 كتاب و 142 گفتار آزاد و نيز22 گفتار در كتابهاي ديگر درباره مهر ياد شده است كه بر رويهم 183 دفتر و گفتار را دربرميگيرد، و : هم از اين هم بگذرد چونان كه بايد بشمري!
بيشتر اين گفتارها برپاية داستانهاي دگرگون شدة «مهر» در روم باستان است. و چون آگاهيهايي كه در اين باره از اروپا فراچنگ آمده است به گفتة خود آنان اندك است، پس ميبايستي كه اين گفتارها و كتابها كه در اين زمينه نوشته شده است، رونويس از روي يكديگر بوده باشد!
در ميان اين گروه از نويسندگان، آنان كه از بند افسانههاي رومي رسته باشند انگشت شمارند و برخي از آنان نيز به مهر باستاني در ايران نگريستهاند، و دنبالة نشانههاي مهري را در ايران كمابيش رها كردهاند و تا آنجا كه من ديده و خواندهام چنين است. پس اميد بدان ميبندم كه با اين گفتار كوتاه، سررشتة پژوهش مهرشناسي در ايران را بگيريم، و هر آينه اگر كسي پيش از اين در اين زمينه كوششي آزموده است، همگي به دنبال وي ميرويم، باشد تا نگارهاي روشن از مهر را در تارو پود دفترها و گفتارهاي ايراني بيابيم.
زمان مهر
نخستين سخني كه با آن روبرو هستيم، اينست كه روشن شود كه آيا پيدايي كيش مهر در چه زماني بوده است!
اروپائيان را گمان بر اينست كه كيش مهر پيرامون سدة نخست ميلادي در اروپا روا گشت . و پس از سه سده با پيروزي كيش مسيح از ميان رفت… اما آنان نيز باور دارند كه اين آئين ايراني پيش از آن نيز در ايران روا بوده است.
چون در يشتها بخشي نيز به «مهر يشت» ويژه شده است، پس ميبايست پذيرفت كه در زمان فراهم آمدن يشت ها، مهر در ايران شناخته ميشده است.
نگرش به شيوة نگارش يشتها نشان ميدهد كه زمان نوشتن آن پس از زرتشت بوده است و نيز سنجش گفتارهايي كه در اين دفتر آمده است با آنچه زرتشت در گاثاها سروده است باز روشن ميدارد كه اين دو دفتر از يك نويسنده و يك روال انديشه نيست و در بسياري از سرودههاي اين يك، ديگرگوني و جدايي آشكار با شيوة انديشه او به چشم ميخورد.
اما با آنكه گفتارهاي اين دفتر، پس از زرتشت است، انديشهاي كه در آن روان است نگرش به پديدهها و نيروهاي جهاني ، و ستايش و يزش آنها دارد.پس اين دفتر با آنكه پس از زرتشت نوشته شده است ريشه در زمان پيش از او دارد. و اگر زمان زرتشت را پيرامون سه تا سه هزار و دويست سال پيش از اين بشمار آوريم ستايش مهر تا پيشتر از سه هزار و دويست سال پيش در ايران رواج داشته است(كه برابر با يكهزار و دويست سال پيش از زايش مسيح بوده باشد!). در سنگ نگارهاي كه در بخش غربي ايران بزرگ و در تركيه امروز- در جائي كه اكنون بنام « بغازكوي » خوانده ميشود- يافته شده است، در پيماني كه ميان دو گروه هم نبرد بسته شده است نام ميترا بهمراه وارونا و نستيه و اندرا ايزدان كيش كهن آريائي آمده است، و چون زمان تراشيدن اين نگارهها سه هزار و چهارصد سال (يكهزار و چهارصد سال پيش از زايش مسيح) است پس در آن زمان نيز در ايران و بخشهاي مرزي و برون مرزي ايران شناخته و ستايش ميشده است.
اما در ريگ ودا نامة كهن هندوستان نيز از مهر در كنار نيروهاي جهاني ديگر همچو باد و آسمان و آتش… سخن رفته است. و اين خود نشان ميدهد كه هندوان پيش از جدايي از ايرانيان مهر را ستايش ميكردهاند. پس اين كيش، كيش پدران و مادران آريايي، پيش از جدا شدن از هندوان بوده است. مهرشناسان در اين سخنان كم وبيش باوري يگانه دارند. اما آنچه را كه ميبايستي به همه اين سخنان افزود، گفتار تاريخ ايران، شاهنامة فردوسي است، كه از آغاز پيدايي اين كيش سخن گفته است، و آن هنگامي (دوراني) است كه در ايران بنام فريدون و در هندوستان بنام تريت هه ياد ميشود و شايد آلمانيان از افسانه زيگفريد و نبرد او با اژدها به همين هنگام نگرش داشتهاند!
فريدون در اوستا: ثرئتونَ خوانده ميشود. بخش نخست آن همانست كه هنوز در انگليسي «ثري » خوانده ميشود و شماره «سه» را ميرساند. در سانسکريت نيز واژه «ثري» برابر شماره سه است چنانكه در اوستا نيز هست.
نشانة اين شماره در زبان فارسي دري نيز در واژه «تيريست» (= تيرسد= تري سد= سه سد=300) برجاي مانده است. كه اگر چه امروز به كار گرفته نميشود، اما در نوشتههاي سدههاي آغازين پس از اسلام آمده است.
بخش دوم اين واژه، ائتون است كه در پهلوي بگونه ايتون و در فارسي دري ايدون است و بر روي هم معني سه ايدون را ميرساند و آن هنگامي است كه در درازناي چند سده، ايرانيان پس از چيرگي بر بابل (بيوراسپ، ضحاك) كم كم به سه بهره شدند وزمان آن پيرامون 6000 سال تا 5500 سال پيش است!
فردوسي در اين باره نخست چنين ميفرمايد:
خجسته فريدون ز مادر بزاد جهان را يكي ديگر آمد نهاد
و اين نهاد ديگر، كيش و آئيني است كه در پايان هنگام ضحاك در ايرانشهر پيدا ميشود و چنان كه خواهيم ديد همين شيوه مهري است. در جاي ديگر، و در زماني كه فريدون(آريائيان دوران سه بهره شدن) بر بابليان (ضحاك) پيروز شدهاند و او به پادشاهي رسيده است، بسيار روشن و آشكار ميگويد:
زمانه بياندوه گشت از بدي گرفتند هر كس ره ايزدي
دل از داوريها بپرداختند بر آئين يكي جشن نو ساختند
نشستند فرزانگان شادكام گرفتند هر يك زياقوت جام
پرستيدن مهرگان دين اوست تن آساني و خوردن آئين اوست
كنون يادگار است از او ماه مهر بكوش و به رنج ايچ منماي چهر
ديگر نويسندگان و شاعران نيز مهرگان را جشن فريدون ميخوانند:
باز دگرباره مهرماه درآمد جشن فريدون آبتين بدر آمد
منوچهري دامغاني
مهرگان آمد جشن ملك افريدونا آن كجا گاو خوشش بود برمايونا
دقيقي
«نيز گفته اند: در اين روز فرشتگان براي ياري فريدون آمدند»
ترجمه آثار الباقيه روية 290
از گفتار فردوسي به روشني چند چيز برميآيد: نخست آنكه با شيوه مهر پرستي بديها و كژي هايي كه پيش از آن در ايران روا بود از ميان رفت. و ديگر اينكه از ويژگيهاي مهرپرستي، شادزيستن و بهره وري از جهان و تن را به آسايش پروردن است، سه ديگر آنكه براي فراهم آوردن اين آسايش تني ميبايستي كه در 6 ماه از سال كوشش كرد و از مهرماه تن را از رنج دور داشت. چهارم اينكه از آئينهاي اين كيش است كه هر كس به اندازة خويش در بهره دهي به گروه كوشش كند و به اندازة خويش از گروه بهره ور شود و زياده خواهي و آزمايش و رشگ… كه مايه داوري خواستن و فريادخواهي است ناپسند بوده است. و پنجم اشاره به «جشن» است كه در همه گفتارهاي مهري آمده است.
جشن از ريشه «يز» اوستايي و «يج» سانسكريت برآمده است و يسنه و يسنا و يزش و يشت همه از همين ريشه است و ستايش را ميرساند.
چنانكه ايزد نيز ستايش شده است و از آنجا كه آئين ستايش مهر همواره با شادماني و خوردن و آشاميدن و بهره وري از جهان همراه بوده است، واژه جشن كم كم به همين روي بكار گرفته شد، تا آنكه امروز ما از جشن تنها شادماني را در مييابيم.
پس مغز اين گفتار فردوسي (به آئين يكي جشن نو ساختند) آنست كه شيوه تازهاي در يزش و ستايش پديد آمد… و اين سخن منوچهري (جشن فريدون آبتين بدر آمد) اين را ميرساند كه با آمدن مهرگان شيوه ستايش و يزش مهر كه در هنگام سه بهره شدن آريائيان در ايران روا بود، دوباره زنده گشت!
هم از اين ريشه است واژه «ايزد» يا ستايش شده،… و «ايزدان» همه پديدههاي ستايش شدهاند نه آنچنان كه اروپائيان آنرا به «خدايان» برميگردانند.
هفت خوان
در گفتارهاي اروپائيان نيز برجاي مانده است كه مهريان براي رسيدن به پايه «پير» ميبايست كه از هفت زينه(پله،درجه) بگذرند و چنين پيدا بوده است كه گذر از اين زينهها با پذيرفتن سختيها و آزمايشهاي فراوان همراه بوده است. و همه رهروان را ياراي رسيدن به پايههاي بالا نبوده است.
اين هفت پايه و پله در فرهنگ ايراني به گونة هفت خوان در داستان رستم پهلوان آمده است كه در آن نشان داده ميشود كه پهلوان، براي پيروزي بر ديو ميبايستي كه از تاريكي و تشنگي و گرسنگي بگذرد، با اژدها نبرد كند و از همه اين خوانها پيروز بدر آيد تا بتواند در پايان بر ديو بزرگ چيره شود و كوران را بينايي بخشد.
و نيز آوردهاند كه اين رنج آزماييها در نهان و دور از نگاه بيگانگان در غارها و كوهها و بيابانها انجام ميگرفته است.
اين رنج آزمايي چرا انجام ميگرفت و از چه رو در نهان و دور از چشم ديگران بود؟
هنگاميكه مهرپرستي در ايران پيدا شد، به گفته شاهنامه يك هزار سال از فرمانروايي ضحاك(بيوراسب= بابليان) بر ايرانشهر ميگذشت و در همين هنگام بود كه:
نهان گشت آئين فرزانگان پراكنده شد كام ديوانگان
هنر خوار شد، جادويي ارجمند نهان راستي، آشكارا گزند
يا:
شده بر بدي دست ديوان دراز ز نيكي نبودي سخن، جز به راز
ندانست خود، جز بد آموختن بجز غارت و کشتن و سوختن
و در يك چنين هنگامهاي (كه در كاوشهاي باستانشناسي پيرامون يكهزار سال برآورد شده است) ايرانيان هيچ براي درمان درد خويش نشناختند جز آنكه با يك دگرگوني(انقلاب) فرهنگي به ستيز با فرهنگ غارت و كشتار بابليان برخيزند… و آن دگرگوني آئين ميترائي است، و بدانروي كه كارگزاران و دژخيمان بابلي در همه جا پراكنده بودند، مهريان چارهاي نداشتند كه آئين را دور از چشم آنان در كوهستانها و غارها به ياران خويش بياموزند!
شاهنامه نيز از اين آموزش و پرورش ديني در كوهها ياد كرده است، آنجا كه فرانك(مادران ايراني) فريدون (فرزند ايراني) را پس از پرورش نخستين به مردي ديني ميسپارد:
شوم ناپديد از ميان گروه مر اين را برم سوي البرز كوه
بياورد فرزند را چون نوند چو غُرمِ ژيان سوي کوه بلند
يکي مرد ديني بر آن کوه بود که از کار گيتي بياندوه بود
فرانک بدو گفت: کاي پاکدين منم سوگواري ز ايرانزمين
بدان کاين گرانمايه فرزند من همي بود خواهد سر انجمن
ببرّد سر تاج ضحاک را سپارد کمربند او خاک را
ترا بود بايد نگهبان او پدروار، لرزنده بر جان او
و اين آئين از دو راه به مهريان آموخته ميشد: يكي از راه رنج آزمايي و ورزشهاي سخت و گذشتن از خوانهاي هولناك و سهمگين كه تن آنان را آمُخته كند به پذيرش رنج هايي كه در ستيز آينده با دشمنان بايسته مينمود. و يكي از آموزشهاي رواني و پذيرفتن آئينهاي جوانمردي و گذشت و ياري كه براي ياران شايسته بود و اين هر دو چنان كه گذشت، در هفت خوان رستم و گذشتن از همه دشخواريها براي پيروزي بر دشمن، يادآوري شده است و در ايران پس از اسلام نيز آن كسي كه در هر دو اين رنج آزمائيها جان و دل گذاشت، چنانكه ميدانيم پورياي ولي بود و گروههاي ايّاران و جوانمرداني كه بي نام كشته شدند.گروهي از پژوهشگران را گمان بر اينست كه شيوة مهري در هنگام اشكانيان در ايران روا گشت، گزارش اين را نتوانستهاند كرد كه اگر اشكانيان خود مهرپرست بودهاند و شيوه مهري در ايران آئين همگاني بود، با نيروي هموارة سپاه ايران، كه همه مهريان ميتوانستند از آن بآساني و آشكارا بهره مند گردند، چرا ميبايستي كه گذشتن از زينههاي مهري و اندر شدن به گروه مهريان پنهاني و دور از چشم ديگران بوده باشد!
اين نيز روشن است كه دو پاره از آموزشهاي تني و رواني در ايران پس از اسلام نيز در گودهاي زورخانه ، و در گروه درويشان و رهروان عرفا روا شد. در اينجا نيز گروهي گفتهاند كه پس از اسلام ايرانيان براي آمادگي ستيز با دشمن نهاني در زورخانهها گرد آمدند و بجاي گرز، ميل و بجاي كمان كباده … را برداشتند و دور از چشم كارگزاران بني اميه و بني عباس به ورزش پرداختند.
اين گفتار نيز بي پايه مينمايد زيرا كه پس از اسلام گروههاي چهارگانه مردمان در ايران برهم ريخت، چنان كه بسي از كشاورزان دست به قلم بردند و دانشمند شدند. هر كس از هر گروه كه ميخواست ميتوانست كه آشكارا سپاهي شود و شمشير برگيرد و گرز بكشد. و نهانكاري در اين باره در آن هنگام نبود و همه اين نهان كاريها ميبايد كه ويژة آغاز زمان نيايش مهر در ايران و زمان چيرگي بابليان بوده باشد كه در زمانهاي پس از آن نيز به همان شيوة پنهان كاري در آموزشهاي مهري پايدار ماند!
اين هفت پايگاه به كيشهاي ديگر و از آن ميان به آئين سومريان راه يافت و در بيشتر آئينهاي جهان نشانهاي از آن هست. در ايران پس از زرتشت نيز شش گون (صفت) اهورامزدا را با خود اهورامزدا هفت امشاسپندان ناميدند. در ايران پس از اسلام نيز رهروان عرفان از پايگاههاي فراوان براي رسيدن به راستي (اشا= حق) ياد كردند كه از آن ميان خواجه عبداله انصاري از سد ميدان در اين راه ياد ميكند، و عزيزالدين نسفي در «كتاب انسان كامل» از يك گام:
يك قدم بر نفس خود نه، يك قدم بر كوي دوست هر چه بيني دوست بين، با اين و آنت كار نيست
شيخ اشراق در صفير سيمرغ از «دو قسم، كه شش فصل دارد» ياد ميكند و سخن در اين باره به گونههاي بسيار آمده است ، اما انديشه ايراني از اين ميان تنها به هفت شهر عشق عطار نيشابور بسنده كرده است كه آن هفت شهر، ريشه در باورهاي ديرين دارد.باورهاي مهري كه در انديشههاي آيندة خود روان گشت و هنوز نشانههاي آن در زندگي ما آشكارا ديده ميشود، و آن هفت شهر اينها هستند:طلب،عشق، معرفت، استغنا،توحيد،حيرت،فقر و فنا.
اكنون كه به اينجا رسيديم بايستي يادآور شد كه نهان كاري نه تنها در رنج آزماييهاي تني، كه در آزمايشهاي رواني نيز روا بوده است، و از همين رو است كه در عرفان ايراني نيز رازها و رمزهاي فراوان است كه آنها را تنها به رهروان راه اشا(حق) آنهم در پايهها و پايگاههاي ويژه بازميگويند. و هر آنكس كه به رازي آگاه گشت مهر خاموشي بر لب مينهد. و ازآن جز با رازدارانِ يگانه سخني نميگويد، و گويا از اين روست كه درويشان و رهروان، بروت(سبيل)هاي انبوه دارند كه تا روي لب پائين ميآيد كه نشان دهد بايستي دهان بسته و رازدار و خاموش بود! و آنگاه كه به همة رازها آگاه گشت، زمان گم شدن در هستي(فنا في اله) است.
سايهاي از هستي خود وارهيد در بر خورشيد، نور النور شد
عطار
گاو اوژن
شاهنامة ايران، آغاز هنگام سه بهره شدن(زادن فريدون) را همزمان با پيدايي گاو پرمايه ميآورد، كه در برخي از نوشته ها، پرمايون و برمايون نيز ناميده شده است:
خجســته فريـــدون ز مـادر بزاد جهان را يكي ديگر آمـد نهاد
ببالـيد، بر سان ســــرو ســـهي همي تافت زو، فر شاهنشهي
جهانـجوي، با فرايند جمشيد بـود به کردار، تابنده خورشيد بود
جهان را چو باران به بايستگي روان را چو دانش به شايستگي
به سر بر، همي گشت گردان سپهر شده رام با آفريدون به مهر
همان گاو، کش نام پرمايه بود ز گاوان ورا برترين پايه بود
ز مادر جدا شد چو تاووس نر به هر موي بر، تازه رنگي دگر
شده انجمن بر سرش بخردان ستارهشناسان و هم موبدان
که کس در جهان گاو،چونان نديد نه از پيرسر کاردانان شنيد
و چون روزبانان و مردم كشان بابلي، آبتين پدر فريدون(مردان ايراني) را ميكشند، فرانك مادر فريدون (مادران ايراني) او را به پرستندة گاو پرمايه ميسپرد تا او را به شير گاو بپروراند.
و اين نشان ميدهد كه نهاد ديگري كه با زادن فريدون در جهان پيدا ميشود با پرورش گاو و برخورداري اين جانور از جايگاه و ارزش ويژه در زندگي مردمان ايرانشهر همراه بوده است.
و بابليان كه ازاين ارزش ويژه گاو در كيش ايرانيان(كه در پيشبرد و گسترش كشاورزي و دامداري و فراوردههاي دامي و خوراكي و … نيروي ايرانيان را در زمينه جنگي نيز افزايش ميداده و پشتيباني ميكرده است) به هراس افتاده بودند، چاره را در تباه كردن گاوان و چارپايان ايران ميديدند:
خبرشد به ضـحاك، زان روزگـار از آن گــاو پـرمـايه و مرغـزار
بيامد بدان كينه چون پيل مست مر آن گاو پرمايه را کرد پست
همه هرچه ديد اندر آن چارپاي بيفکند و زيشان بپرداخت جاي
و ايرانيان براي بازگرفتن كين گاو، گرزهاي گاوسر ساختند و بازار فلزسازي و ريخته گري بويژه در كوههاي بختياري و لرستان كه همسايگان بابل بودند گرم شد، و با همين گرزههاي گاوسر به ستيز با بابليان برخاستند، و پوست گاو را درفش كردند و به خونخواهي گاوان ازدست رفته و پدران كشته شده بسوي بابل يورش بردند.
بابليان پيش از آن جوانان ايراني را براي مارهاي ضحاك(كوههاي آتشفشان) ميكشتند… و آنگاه كه شيوة مهري روا شد، مهريان گراميترين دام خويش را كه گاو بوده باشد، برخي(قربان،فدا) مهر ميكردند. در برخي مهرابههاي اروپا نگاره هايي اينچنين يافت شده است، و گمان همگان بر اينست كه آنكه گاو را ميكشد مهر است! پس اين پرسش بر ايشان پيش آمد كه اگر در افسانههاي ايراني، گاوِ نخستين (گاو يكه داد، گاو تك آفريده) بر دست اهريمن تباه شد، چگونه در اينجا مهر كشندة گاو است؟ پس براي پاسخ به اين پرسش بناچار افسانه پرداختند .
در مهرابة نوين هايم آلمان يك گروه نگاره پيدا شده است كه گاوكشي(كه كلاه مهري بر سر دارد) گاوي را دستگير ميكند آنگاه گاو پا به فرار ميگذارد و آن مرد به دنبالش ميرود، شاخش را ميگيرد و دوباره دستگيرش ميكند و پاهاي او را بر دوش گذاشته و او را سرازير براي كشتن ميبرد .
آنچه مهرشناسان اروپايي را به گمان افكنده است، كه اين گاو اوژن، مهر است، همان كلاه مهري او است باز آنكه در بسياري از نگارههاي يافته شده دو يا چند كس را در كنار هم و با همين كلاه ميبينيم. پس اگر چند كس اين كلاه را دارند، ميتوان داوري كرد كه اينان مهرياناند، نه مهر!
چنانكه مهرشناسان زير اين نگاره آوردهاند: «مهر سوار بر اسب مسلح به تير و كمان». پس آن ديگري كه كلاهش چونان كلاه مهر است كيست؟ و از اين نگارهها فراوان است و من نميخواهم همه آنها را در اين گفتار بياورم(بنگريد به بخش نگاره ها).
اين گروه مهرشناس نخواستهاند كه در همين زمان ببينند كه اين كلاه، كلاه ايراني است و در بيشتر مرزهاي ايران هنوز كاربرد دارد، و آن كلاهي است كه از پشم بافته شده است و قيفي شكل است كه سرگشاد آنرا بر سر مينهند. گاه در هواي گرم آنرا دو يا سه تا ميكنند كه باندازة بالاي سر مرد شود و گاه در زمستانها آنرا باز ميكنند تا به پائين كشيده شده و روي گوشها و پشت گردن را بگيرد و در چنين هنگام، سرِ كلاه رو به جلو خم ميشود!، برخي از اين كلاهها در بخش پيشين سوراخ بزرگي(به اندازه پهناي دو چشم) دارد كه به ياري آن ميتوان روي بيني و دهان را نيز پوشاند واز سوراخ آن به جهان نگريست!
از برخي كردنِ دامان(چون اسب و گاو) بارها در «يشت ها» ياد شده است، و در همه جا اين پيش كشي دامان از سوي شاهان يا فرماندهان و سپاهبدان، براي پيروزي بر دشمن انجام گرفته است.
و هيچگاه ديده نشده است كه ايزدي كه خود ستايش شونده است،گاوي را بكشد… اگر بپذيريم كه در آئين مهري، مهر پديد آورندة جهان و خداوند اين جهان است، پس گاو را براي كه ميكشد؟
به نگارهها بنگريد كه يكي از آنها سكهاي است كه از تارس يافته شده است و زدن آن به زمان گرديانوس امپراتور روم بازميگردد. يك نگاه بدان نشان ميدهد كه كشندة گاو، زني است كه نيم تاجي بر سر دارد… و اگر ميترا چنانكه اروپائيان ميگويند مرد و نرينه بوده است چگونه اين گاو اوژن را ميتوان ميترا در شمار آورد؟
اكنون به نگارة گاو اوژنِ موزه لوور پاريس بازنگريد. روشن است كه آنهم زن است!
مهر شناسان زير هر دو اين نگارهها نوشتهاند كه «مهردر حال قرباني گاو!» و يكدم نخواستهاند به اين بينديشند كه مهر، زن نيست. اما اگر اين دو نگاره در ميان چند نگارة ديگر آشكارا نشان ميدهد كه گاواوژن زن است، ميبايستي پذيرفت كه اينان مهرياناند و براي مهر، يا هر ايزد ديگر، گاو را ميكشند.
در پيشگفتار آئين ميترا آمده است كه آنچه از ساختمانها و نگارهها كه در اروپا پيدا شده است، نوشته ندارد و آنچه كه از نوشتههاي ايران و هندوستان بر ميآيد چيز ديگر جز از آن است كه در اروپا يافته شده است .
چنين پيداست كه پژوهشهايي كه فرانتس كومون نخستين مهر شناس و به دنبال او مارتن ورزمازرن در نوشتههاي ايراني كردهاند تنها در يشت ها، بندهشن و ريگ وداي هندوستان است، و من نديدهام كه به شاهنامه و ديگر كتابهاي ايراني نگرشي كرده باشند.
عطار نيشابوري در يكي از چكامههاي بلند خويش ميفرمايد:
كوفريدوني كه گاوان راكند قربان عيد تا من اندر قتلگاه، الله اکبر گويمي!
و اين سخن در شهري سروده شده است كه تا پيش از يورش مغولان، پايگاه زرتشتياني بوده است كه آئينهاي مهري را بيادگار داشتند و هنوز برخي از مهرابههاي دست نخوردة آنان برجاست، و بخوبي ازاين سرود بر ميآيد كه آنكه گاو را قرباني ميكند، فريدون (آريائيان هنگام سه بهره شدن) است، نه مهر!
باز در اين چامه از عيد سخن رفته است كه ترجمة «جشن» است كه پيش از اين دربارة آن سخن گفتهام و باز هم خواهم گفت. عطار در پارة دوم اين چامه به رمز ميگويد، دين مهري در زمان او نيز براست بوده است و من جشن و قربان آنرا براست ميشناسم!
نه تنها عطار كه خود عارف بوده است، كه گويندهاي چون خاقاني نيز اين سخن را بگونهاي چند گفته است:
جام را گنج فريدون، خونبهاست چون درفش كاويان بركرد صبح
چون در پگاه، نور مهر همانند درفش كاويان نمودار شد، براي جام، خونبهايي بايسته است و آن گنج فريدون است كه در اين گفتار از مهر و كاوه و فريدون و جام، هرچهار ياد شده است، و باز:
مي ساز تسکين هر زمان، عيد طرب بين هر زمان ازگاو سيمين هر زمان،خونريز و قربان تازهکن
چون در اين جشن شادي گاو كشته نميشود، تو غرابة سيمين را كه سرش چون سرگاو است بكش… سر گاو را بردار و خون مي را از آن روان كن.
عطار نيز در رهروي راه عشق(مهر) به جشن اشاره ميكند در چامهاي كه با اين سخن آغاز ميشود:
جان در مقام عشق به جانان نميرسد دل در مقام درد به درمان نميرسد
تا آنكه:
زان ميكه ميدهند درآن جشن قِسمِ تو جز درد، واپس آمدِ ايشان نميرسد
باز در اين چامه كه سراپا از آن جشن سخن ميرود:
درون عاشقان صحـراي عشق اسـت که آن صحرا نه نزديک و نه دور است
در آن صحرا نهاده تخت معشوق بگرد تخت، دائم جشن و سور است
ازآن کم ميرسد هر جان بدين جشن که ره بس دوروجانان بس غيور است
طريقي تو اگر زين جشن خواهي: ز نفس و عقل و جانودل عبور است
در ميان رهروان ايراني بعد از اسلام بي گمان آنكه آئين مهري داشته است شيخ اشراق است، كه تمام نوشتههاي او سرشار از شور و شيفتگي و دلدادگي و سراندازي به مهر و خورشيد است.
وي در گفتار في حقيقة العشق كه آن را ميتوان به «در چگونگي مهر» ترجمه كرد، ميگويد:
«پيشة من سياحت است. صوفي مجردم. هر وقتي روي به طرفي آورم. هر روز به منزلي باشم. و هر شب جائي مقام سازم... چون در عرب باشم عشقم خوانند. و چون در عجم آيم مهرم خوانند...»
«عشق بنده ايست خانه زاد كه در شهرستان ازل پرورده شده است و سلطان ازل و ابد شحنگي كونين بدو ارزاني داشته است. و اين شحنه هر وقتي بر طرفي زند و هر مدتي نظر بر اقليمي افكند. و در منشور او نبشته است كه در هر شهري كه روي نهد ميبايد كه چون بدان شهر رسد، گاوي از براي وي قربان كنند... و هر گاوي لايق اين قربان نتوان كردن و همه وقتي اين توفيق به كسي روي ننمايد .»
و اين گفتارها جاي براي آن گمان ناراست كه«مهر گاو را ميكشد!» نميگذارد. اما از آنجا كه بسياري از آئين هاي مهري هنوز در گوشه هاي اين سرزمين روا است، به پايان بردن اين سخن را، از آئين كشتن گاو در ميان ايزديان كردستان(كه برخي از آنان با نام يزيديان ياد مي كنند) ياد ميكنم كه هنوز در گوشه اي از كردستان سالي يكبار در جشن آنان انجام مي پذيرد:
«يزيديان در پنجمين روز جشن دسته جمعي خود، مراسم قباغ را اجرا ميكنند، عدهاي از آنان به قلة كوه مقابل مقبرة شيخ عدي رفته با تفنگهاي خود شروع به تيراندازي ميكنند، و در ميان هلهله و شادي فراوان، مراسم را آغاز ميكنند.سپس به مقبرة شيخ، كه مردان و زنان هر دو با صداي دف و ناي با هم ميرقصند، برميگردند. در اين حال « مير شيخ خان» گاو بزرگي را آماده كرده و از آنان ميخواهد كه آنرا در مقابل هرگونه آسيبي محفوظ بدارند. جوانان مسلح گاو را تحويل گرفته، با خود به مقبره شيخ شمس برده تعّهد مينمايند صحيح و سالم آنرا به آرامگاه شيخ عدي بازگردانند. زماني كه آنها دعا و مناجات را كه براي غير يزيديان نامفهوم مينمايد تكرار ميكنند، دونفر يزيدي مخفيانه به داخل صف آنان نفوذ كرده، يكي از آنها با زرنگي خاصي گاو را ميدزدد. ناگهان صداي داد و فرياد از هر دو طرف بلند ميشود و حاضران بي آنكه اهميت بدهند چه كسي دزد است شروع به جستجوي گاو ميكنند، درحاليكه وانمود ميكنند كه هم نام و هم حضور وي را فراموش كردهاند. آنان سپس گاو را در ميان احساسات شديد خود به مقبره شيخ عدي بازميگردانند.
افراد قبايل و عشاير در محلي به نام ميدان جهاد گرد هم جمع ميشوند و سپس ده مرد شجاع و نترس قبيله جلوتر ميآيند تا از گاو پاسداري كنند. اما در اين موقع مير اعلام ميكند كه احتياج به وجود آنها نيست، چرا كه گاو فراري شده است. اين بدان علت است كه دو مردي كه قبلاً گاو را دزديده بودند به داخل مقبره وارد شده و خود را به جاي مردان مير كه قصد پاسداري از گاو را داشتند جا زده بودند. آنان سپس همراه با گاو به آرامگاه شيخ شمس كه نزديك مقبرة شيخ عدي قرار دارد فرار ميكنند. در آنجا يزيديان با چوب و شلاق گاو را شديداً ميزنند و پس از چندي ذبح ميكنند .
اين مراسم چنانكه قبلاً ادعا شد، يك سرگرمي مخصوص به جشن نبوده است، بلكه در اصل آئين مذهبي بوده است كه يزيديان به روش سنتي آن را انجام ميدهند تا بركت و فراواني را نصيب فلاحت و كشاورزي خود بكنند. براي ما روشن نيست كه رؤساي قبايل آنها تا چه اندازه به منشاء و اصل اين مراسم آگاهي دارند. آنچه براي ما قابل توجه است، حيواني كه در مراسم قرباني ميشود، گاو است كه آنهم در مقابل مقبرة شيخ شمس انجام ميگيرد، شمس همان مهر است .»
گفتار را در اين زمينه با گمان ناراست اروپائيان آغاز كردم و با گفتار ي از وِرِزمازِرِن به پايان ميبرم كه در يكي از نگارههاي بازمانده نام كشندة گاو نيز برجاي مانده است:
« از ژاهريبول نام فرمانده دستهاي از تيراندازان، و دوتن از دوستانش در ناحيه «دورا» نقش برجستهاي مانده كه در حال قرباني كردن گاو هستند !» اما چون در نگارههاي ديگر نام كشندة گاو كنده نشده است، اروپائيان را گمان بر اينست كه او خود ميترا است. در بيشتر نگارههاي اروپائي، در دو سوي گاو دو پسر جوان ديده ميشوند كه يكي آتشداني رو به بالا، و ديگري آتشداني رو به پايين در دست دارد(دربارة اين دو آتشدان همگان يكسان گفتهاند كه يكي نشانة برآمدن مهر، و ديگري نشانة فرو رفتن آنست). و در همه نگارهها روي گاو بسوي يكي از اين دو آتشدان است، و همين خود نشان ميدهد كه: گاو براي مهر كشته ميشود. اگر روي گاو و كشندة گاو بسوي آتشدان رو به بالا است، كشتن گاو در سپيده دمان انجام گرفته است، و اگر آن دو، روي به آتشدان پايين دارند، آئين جشن براي مهر شامگاهان برگزار شده است!
من گفتار را در اين زمينه بسنده ميدانم و بر فرزانگان پوشيده نماند كه اروپائيان تا چه اندازه بر گمان ناراست استوارند، اما چون ميبايستي كه به بخش ديگري در اين گفتار بپردازم، باز يك سخن از خاقاني گواه ميآورم:
مراچون دعوت عيسي است عيدي هر زمان در دل دلم قربان عيد فقر و گنج گاو قربانش!
مهر و مسيح، و زمان كيش مهري در اروپا
ذبيح بهروز به اين نكته روي آورد كه در دوران باستان دو مسيح بودهاند كه يكي از آنان همان مهر است، و با آمارها و شمارگريهاي ويژة خود به دنبال پيدا كردن چهرة هر يك از آن دو رفت.
پس از او شاگردان و پيروانش (كه برخي از او نامي هم در گفتارهاي خويش نياوردند) بر اين باور ايستادند، و اين نيز در نزد دانايان گذشتة ايران فراموش نشده بود، چنان كه در همين گفتار خاقاني ديده ميشود كه او عيسي را با مهر يكي دانسته است. و باز از خاقاني در اين زمينه سخن فراوان است كه مسيح را با خورشيد و مهر در يك پايه ميآورد:
خورشيد را برِ پسرِ مريم است جاي جاي سُها بوَد به برِ نعش و دخترش
ديوان خاقاني شرواني
خورشيد در برِ پسر مريم(مهر) جاي دارد،و ستارة سها (كه ريزترين ستاره از گروه هفت اورنگ (دب اكبر، بنات النعش) است و بينايي چشم را با ديدن آن آزمايش ميكنند) در نزديكي نعش است و در اين سخن، خاقاني، بزرگي و درخشش خورشيد را در برابر فروغ اندكِ سها نشان ميدهد.
و باز:
خانه خداي مسيح، يعني سلطان چرخ (خورشيد) بر در سلطان عهد، تاج زر انداخته
رويه 518
جان دركف شاه است،ازحادثه نهراسد عيسي زِ بَرِ چرخ است، از دار نينديشد
رويه 501
صبح شد، مريم، آفتاب و مسيح قطرة ژاله، اشك مريمِ صبح
رويه 465
اروپائيان چنان كه گفته شد گمان ميبرند كه كيش مهري، يا با رفتن تيرداد سوم اشكاني پادشاه ارمنستان به روم رفت، يا با كاروانيان و دزدان دريائي! اما هر دو گمان نارواست زيرا كه سرگذشت آن در دفترهاي كهن ايراني آمده است.
آنان كه گمان ميبرند كه تيرداد از ارمنستان براي روائي كيش مهري، از ايران گذشت و براي دريافت تاج شاهي به نزد نرون امپراتور خونخوار و ديوانه و دشمنِ راستي و مردمي شتافت، يكدم نينديشيدهاند كه چگونه پادشاهي، تمام رشتههاي خويش و دوستي و پيوند خود را با ايران ميگسلد و براي گرفتن تاج به كشور بيگانهاي ميرود كه كيش و آئين آنان نيز جدا از كيش اوست؟
به گمان من ريشه در اينجاست كه اشكانيان پس از ستم هخامنشيان (كه شيوة فرمانروائي تيره ها = [حكومت فدراتيو] را برانداخته بودند و ايران مركزي را زير دست گروهي يوناني خودكامه كردند) با شيوة فرماندهي ايراني، كه بنا بر شاهنامه پيرامون سه هزار سال پيش از آن (هنگام فريدون) در ايران پيشينه داشت، دوباره پادشاهي يا فرمانروائي تيرهها را به ايرانشهر بازگرداندند. در اين شيوه هر تيرهاي با فرهنگ خويش زندگي ميكرد، و از آن ميان كيش و آئين تيرهها آزاد بود . آئين نيايش مهر و آناهيتا در ارمنستان و شايد خراسان و برخي شهرها روا بوده است. در زمان بلاش اوستا گردآوري شد و دين دبيره را براي نوشتن آن پديد آوردند، پس زرتشتيان نيز در ايران به انجام كارهاي ديني و آئيني سرگرم بودهاند و از آنجا كه در زمان فرمانروايي خودكامة ساسانيان باز با ديو پرستي (ديويسنان) ستيز كردهاند، پس نشان ميدهد كه در زمان اشكانيان ديويسنان نيز آئين ويژة خويش را نگاهباني ميكردهاند.
آيا نميتوان گمان برد كه تيرداد ميخواست تاج امپراتوري را از امپراتور روم دريافت كند كه در كشور او تنها كيش مهري روا بود؟
چون زمان پيدائي كيش مهري بيگمان پيش از زمان سه بهره شدن آريائيان است، پس(سلم = سرم = سرمت) اروپائيان اين كيش را هنگام كوچ خود بدان سرزمين با خود بردهاند، و گواه درست و راست آن تاريخ ايران، شاهنامه فردوسي است، كه در داستان رفتن گشتاسب به روم يا كوچ(مهاجرت)هايي كه پيرامون هزار و دويست سال پيش از زايش مسيح روي داده است و باستانشناسان رد پاي آن را يافتهاند، در برخورد گشتاسب با «ميرين» داماد سوم قيصر ميگويد:
چو ميرين بديدش، به بر در گرفت پرستيدن مهر اندر گرفت
اي جهانيان! بدانيد كه هنگامي كه اين سخن گفته شده است نه اروپا بدين چهره بود و نه اروپائيان خويش را تافتة جدابافته ميدانستند، و نه در كنگرههاي مهرشناسي هر سال سخنان پيش را دوباره باز مي گفتند، اين سخن تاريخ ايران است كه سه هزار سال پيش از اين نوشته شده است و گواهي ميدهد كه در آن زمان اروپائيان مهرپرست بودهاند!
شاهنامه نه تنها مهرپرستي روميان را در ياد دارد، كه يادآور مهرپرستي تورانيان (كه از ايران ويج بسوي زردپوستان رفتند) نيز ميشود. آنجا كه پيران در جنگ كاموس كشاني به ديدار رستم ايران ميآيد:
بدو گفت رستم كه اي پهلوان درودت ز خورشيد روشن روان
خود واژة ميترا كه در اروپا روا است از كهن بودن خويش سخن ميگويد. زيرا چنانكه ميدانيم اين واژه در سانسكريت ميترَ Mitra و در اوستا ميثرَ Mithra، در پهلوي ميتر Mitr و در فارسي دري ميهر و آنگاه مهر خوانده ميشود.
يك نگاه به اين چند واژه نشان ميدهد كه گونة اروپايي آن، ميترا Mithra از همة آنان كهن تر است زيرا كه بهر پاياني آن «آ» است، و اين «آ» در زبان اوستا و «ودا» بگونة «اَ» درآمده، و در پهلوي و فارسي دري از ميان رفته است.
ويژگي زبانهاي زنده در اينست كه كم كم زبان رو به سادگي ميرود و واژهها در بستر رود دراز آهنگ گفتار مردمان كم كم ساييده و كوچكتر ميشوند:
واژة اوستائي «هچا» در پهلوي كهن هچ، و در فارسي دري بگونة «از» درآمده است،و گاه در چامهها تنها «ز» خوانده ميشود، و گاه در آميزش با برخي واژه ها، واك «ز» بدون زير خوانده ميشود چون: زايشان، زآنگاه، زين پس…
نگاهي به دگرگوني اين واژهها و واژههاي بسيار كه همه آنها را نميتوان در اينجا آورد نشان ميدهد كه هرچه واكهاي واژه سنگين تر باشد و بهر پاياني آن درازتر، آن واژه كهن تر است:
اوستائي پهلوي فارسي دري گويش امروز
بئوذَ baôtha بوذ bôth بوي bôy بو bu
رئوذَ raôtha رود rōd رود rôd رود rud
آپَ âpa آپ âp آب âb او ow
گئوش gaush گاو gâv گاو gâv گو gow
و بررسي اين واژهها آشكارا نشان ميدهد كه ميترا كهن تر از زمان اوستا و ودا است و پيش از پديد آمدن آن دو دفتر در اروپا روا بوده است، و چون از پيرامون دوهزار سال پيش در آن مرز فراموش شده بوده، دگرگوني در آن پديد نيامده است!
ما كه از شاهنامه گواه بر مهرپرستي اروپائيان داريم، زبان شناسي هم به اين سخن ياري كرد، اما جاي دو پرسش از پژوهندگان مهري اروپا هست:
اگر كيش مهر با رفتن تيرداد به روم رفت چگونه با نبودن راديو، تلويزيون ، روزنامه ، چاپ ، ماشين و هواپيما، پس از ده سال همة جنگلها و رودبارها و كوهستانهاي اروپا را فرا گرفت؟ هيچ به ايستائي مردمان آن سرزمين بزرگ در برابر آئينهاي تازه نينديشيده اند؟
ديگر آنكه اگر اين كيش با تيرداد يا با دزدان دريائي به اروپا رفت، گروههاي مؤبدان اروپائي كه از آنان در داستانها و دفترها فراوان ياد شده است و در همان زمان فراوان بودهاند از كجا پديد آمدند؟
اما اروپائيان نيز همانند ايرانيان بر اين باور بودند كه سوشيانت خواهد آمد. و چنان كه پيداست سوشيانت آنان نيز مهر و خورشيد بود، و بنابراين در يك سنگ نبشته به زبان لاتين، آمده است:«درود بر سوشيانت»
و بهمين روي است كه هنگامي كه در ايران كسي به نام مهر (چنانكه در نوشتههاي پيشين ايراني آمده است و مهرشناسان اروپايي نيز بدان نگريستهاند و ذبيح بهروز به خوبي آن را شكافته است) پيدا شد، اروپائيان يكباره به او كه سوشيانت و مسيحايشان بود گرويدند، و پس از آنكه در افسانهها اين مسيح با عيسي عليه السلام در آميخت همگان عيسوي شدند اما نشانههاي مهري در همه جاي كيش عيسوي آنان چنان كه خود نيز گفتهاند، پديدار است، و در اين گفتار نميتوان بدان پرداخت، و به همين روي همة آنان كه در ايرانشهر بر كيش مهري بودند مسيحي شدند، و ايران يكي از بزرگترين پايگاههاي عيسوي جهان شد، چنان كه ارمنستان نيز در زماني كوتاه به كيش عيسوي در آمد بي آنكه از سوي اشكانيان كه به شيوة پادشاهي تيرهها (فدراتيو) بر ايران فرمان ميراندند با آنان ستيزي بشود!
نگارهاي كه در آن سه موبد ايراني نشان داده شده است كه به راهنمائي ستارة فروزان به سوي زادگاه مسيح ميروند، آشكار است كه ستاره، ناهيد و ستارة سپيده دمان است كه از همه ستارگان روشن تر است كه در زمان پس از درخشيدن آن، مهر پديدار ميگردد. پس آنان نيز كه كلاه ايراني بر سر دارند، رو به مهر و زايش مهر يا فروغ سپيده دمان كه همراه با درخشش ستارة سپيده دم است، ميروند.
مهر و خورشيد
دل انگيزترين بخش يشت ها، مهريشت است كه در آن به زيبايي هر چه تمام تر از شكوه و بزرگي مهر و همه زيباييها و نيكويي هايي كه در پرتو نور مهر پديدار ميشود سخن رفته است، اما چون در اين گفتار ميبايستي كه چهره مهر ايراني را بنمايانيم از آوردن آن بخشهاي دل انگيز چشم ميپوشيم و تنها به دو گفتار از آن بسنده ميكنيم:
«مهر را ميستائيم كه داراي دشتهاي فراخ است، از كلام راستين آگاه است. زبان آوري كه داراي هزار گوش است، خوش اندامي كه داراي هزار چشم است، بلندبالائي كه در بالاي برج فراخ (ايستاده) زورمندي كه بي خواب، پاسبان است»
«نخستين ايزد مينوي كه پيش از خورشيد فناناپذير تيزاسب، در بالاي كوه هرا برآيد، نخستين كسي كه با زينتهاي زرين آراسته از فراز كوه زيبا سر درآورد. از آنجا (آن مهر) بسيار توانا تمام منزلگاههاي آريائي را بنگرد »
از اين گفتار چنين بر ميآيد كه مهر همان روشني سپيده دمان است كه پيش از خورشيد، از فراز كوه به دشتها پرتو ميافكند، و آرايههاي زرين از پرتوهاي خورشيد، كه هنوز خود برنيامده است، دارد، و با آمدن او همه جا روشن ميشود.
و باز:
«…. كسي كه پس از رفتن خورشيد، به پهناي زمين به در آيد. دو انتهاي زمين فراخ كروي دور كرانه را بسوده، آنچه در ميان زمين است بنگرد »
و چون در اين كرده روشني پس از خورشيد هم فروغ مهر آمده است پس ميتوان مهر را به جز روشني سپيده دمان، نور «اسر» و «اهپد» (بي آغاز و بي پايان) ناميد.
خود واژه مهر، پيمان را ميرساند، و هزار گوش و هزار چشم او براي آنست كه در هركجا پيمان شكني روي دهد، او ببيند و بشنود، و بهمين روي است كه پيمان شكنان را ميتر دروج=مهر دروغ ميخوانند.
مهر برابر با پيمان هنوز در گفتار، خود را مينماياند.
من ندانستم ازاول كه تو بي مهرووفايي عهد نابستن ازآن به،که ببندي و نپايي
سعدي
كه در اين چامه مهر و عهد(پيمان) همراه با وفا= مهرباني آمده است.
نسيم صبح وفا، نامهايکه بُرد بدوست ز خون ديدة ما بود و «مهر» عنوانش
حافظ
كه باز مهر با وفا برابر هم آمده است.
از اين سخنان بر ميآيد كه «مهربان » آنست كه به مهر و پيمان پايدار باشد، و باز آنكه امروز مهر برابر با دوستي ميآيد و مهربان كسي است كه كسي را دوست بدارد، و اين دگرگوني از آنجا پيدا شده است كه آنكه مهر ميورزد و پيمان را نگاه ميدارد آن ديگري را هم دوست ميدارد.
به گمان من واژهاي كه در زمان باستان بجاي مهر=دوستي بوده است، واژه «زار » است كه امروز از آن گريان و نالان بر ميآيد.
زار(دوستدار= مهربان امروزي) را از واژة آميختة بيزار ميتوان دريافت، چرا كه در اين واژه بي زار، بي -دوستي و بي مهري را ميرساند. پس زار ميبايستي كه دوست و مهرورز و مهربان بوده باشد. در اين گفتار سهروردي نيز زاري در برابر بي نيازي آمده است و مهرورزي و نشان دادن دوستي را ميرساند:
«چندانكه زاري بيش كرديم استغناء او از ما زيادت مي ديديم»
رويه 282 مجموعه مصنفات شيخ اشراق
در اين سخن رودكي نيز زاري جدا از مويه و مُستي آمده است:
مُستي مكن كه نشنود او مستي زاري مكن كه نشنود او زاري
كه دور از گفتار سخنوري چون رودكي است كه اگر زاري همان مويه بوده باشد، دو بار آن را در يك سخن بياورد!
اما از آنجا كه پس از مهربانان زمان باستان، ديرزماني است كه ماهرويان به مهر و پيمان خويش پايدار نميمانند، آنكه را زاري و دوستي جاي ماند، زاري و گريه بهره است و زاري، گريه و مويه و تنگدلي به همراه دارد. و از همين روي است كه زاري مهربان همواره با نزاري همراه است و دربارة اين واژه و اين پيشنهاد ميبايستي كه پژوهشي بيشتر كرد .
از اين روي كه مهر از زاري دور ميشود از آن روي به خورشيد نزديك ميگردد چنان كه در اروپا هم مهر با «هليوس»، ايزد خورشيد نزديكي پيدا كرده است و در چند نگاره مهر و خورشيد در كنار يكديگر ديده مي شوند.
زيرا كه نور مهر همراه خورشيد و نزديك به خورشيد است،و از اين رو است كه در شاهنامه در نخستين پيماني كه فريدون براي كين پدر با مهر ميبندد نام خورشيد ميآيد:
جهان را همه زير داد آورم چو از نام دادار ياد آورم
فريدون به خورشيد بر، برد سر کمر تنگ بسته به کين پدر
در گفتار اسفنديار و رستم نيز برجاي ماندن سيستانيان بر آئين مهر چنين نمايانده ميشود:
شنيدم كه دستان جادوپرست به هر كار يازد به خورشيد دست!
و باز در بسيار سخنان به جاي نام خورشيد، نام مهر ميآيد، چنان كه امروز همگان مهر و ماه را با هم ميآورند:
مهر مني، ماه مني ز دلبران تويي که دلخواه مني
مهر و عرفان ايراني
از آنجا كه آئين مهر در جهان از پيشينهاي بس دور برخوردار است، افسانههاي آن در آئينهاي اين زمان فراوان به چشم ميخورد، مهر شناسان اروپا يكايك آئينهاي عيسوي را با آئينهاي مهر سنجيدهاند و ديگران در اين زمينه بسيار گفتهاند.
در ايران نيز چنانكه گفته شد در سه سو، چهرة آموزشهاي مهري ديده ميشود: در زورخانهها در ميان ايّاران و جوانمردان و در گروه درويشان و وارستگان و عارفان… و اينست كه نشانههاي مهر در گفتار عارفان ايراني همچون روشني سپيده دمان در امواج درياي عرفان ايران روان است.و پيري از پيران راه نيست كه در اين زمينه نگفته باشد.
اما چنانكه پيدا است، آنكه آگاهانه و با برخورداري از همه دفترهاي كهن، و شايد با پيوستگي به زنجيري از رهروان و پيروان مهر، به مهريان باستان پيوسته است، شيخ اشراق سهروردي است كه به همين روي جان خويش را در سي و هشت سالگي از دست بداد.
وي در «كلمة التصوف» پس از رد باور برخي از مغان پايان دوره ساسانيان كه انديشه زرتشت را به سوي دوگانگي كشيده بودند ميگويد: «كانت في الفرس امه، يهدون بالحق، و به كانوا يعدلون حكماء، فضلاء غير مشبه المجوس، قداحيينا حكمتهم النوريه الشريفه، التي يشهديها ذوق افلاطون و من قبله من الحكماء، في الكتاب المسمي بحكمه الاشراق »
«در ايران گروهي بود كه به اشا (حق) ره ميبردند و آن را به داد ميداشتند (بدان رفتار ميكردند) دانشمندان و برجستگاني كه چونان مغان دو گانه پرست نبودند، همانا كه ما، آئين و دانش برتر روشنايي آنان را كه كام افلاطون و دانشمندان پيش از او بدان شيرين گشت، در كتابي بنام «حكمة الاشراق» زنده مي گردانيم.»
سهروردي در همه گفتارهاي خويش، در پايان، ره به مهر و خورشيد ميبرد و من از او گفتاري نديدهام كه نه چنين باشد، و از ميان گفتارهاي او يك خورشيد نيايش است كه بس شگفت مينمايد و بايستي كه با گفتارهاي ديگر آن را به فارسي دري درآورد.
در«رسالة في حال الطفوليه» كه با انديشهاي تيز به ژرفناي هستي و جهان نگريسته است، در گذشتن از پايگاهها و زينه ها، در پايگاه سوم ميگويد:« و آنگاه وي را بر كوه قاف بايد رفت و آنجا درختي است كه سيمرغ، آشيان بر آن درخت دارد، آن درخت را به دست آرد و ميوه آن درخت را خورد و آن مقام سيم است. بعد از آن به طبيب حاجت نباشد كه او خود طبيب شود .»
سهروردي از سيمرغ، خورشيد را خواهد گفتن، زيرا كه در «رسالة عقل سرخ» ميگويد: «.…سيمرغ آشيانه بر سر طوبي دارد. بامداد سيمرغ از آشيانه خود به در آيد، و بر زمين بال گستراند، از اثرِ پرِ او ميوه بر درخت پيدا شود، و نبات بر زمين »
و روشن است كه پيدايي ميوه درختان و گياهان از فروغ خورشيد است كه آن را به بال سيمرغ ماننده كرده است. پير عطار نيز چنين ميگويد:
دامسرزلفاو،وقتسحركشف گشت جان همه منكران، واقف اسرار شد
يا:
هر زمان عنبر فشاند زلف عنبر ريز او من بدان آموختم وقت سحر زان ميروم
يا:
يك موي تو در صبحدم، بر گاو و آهو زد رقم مشك است يا عنبر بهم، زلف تو بر هم تافته
يا:
رطل گرانده صبوح زانكهرسيدست صبح تا سر شـب بشـكند، تيغ كشيدست صـبح
روي نهفتست تير، روي نهادست مهر پشت بدادست ماه، هين که رسيدست صبح
عطار بارها داستان از پير خود ميگويد و هر بار شوريدگي و سرمستي و دلدادگي او را باز ميگويد، كه چگونه پاي بر سر هستي نهاده است، و بال به سوي آسمانها گشاده. از آن ميان اين سرودة او است كه پير را به دوست ميرساند، آنجا كه در مشرق جان به مهر مي رسد:
دي پير من از کوي خرابات برآمد وز دلشدگان نعرة هيهات برآمد
شوريده به بازار فنا، سر ببر افکند سرمست به معراج مناجات برآمد
چون از ره جانان ببرِ سينه فرو شُد در مشرق جان صبح تحيات برآمد
چون دوست نقاب از رخ پرنور برانداخت با دوست فروشُد، به مقامات برآمد
و از سعدي است:
شـورش بلبلان ســحر باشد خـفته از عشـق بي خبر باشد
به غنيمت شِمُر اي دوست دم عيسي صبح تا دل مرده مگر زنده کني، کاين دم از اوست
كه دراين سخن مهر و عيسي و جانبخشي سپيده دمان هر سه با هم آمده است، و از كجا كه مرده زنده كردن عيسي همين جان دوبارهاي نباشد كه با آمدن مهر در زمين و زمان و گياه و جانوران … دميده ميشود! زيرا كه روشن است كه مرگ به فرمان خداوند روي ميدهد و پيامبر خداوند را نميشايد از براي نشان دادن پيامبري خويش فرمان خدا را ديگرگون كردن!
چنان كه گفته شد نوشتههاي عارفان ايراني لبريز از انديشههاي مهري است و چون آغاز روايي انديشههاي مهري و كيش مهر چنان كه در شاهنامه آمده است، هنگام سه بهره شدن آريائيان ميباشد، دور نيست آنان كه چون سهروردي پيوند زنجير درويشي خويش را نگاه داشتهاند، فريدون را نخستين رهروي بدانند كه به «مرحلة تجريد» رسيد. وي در «الواح عمادي» لوح چهارم بند 94 ميگويد :
« و نوري مُعطي تاييد است كه نفس و بدن بدو قوي و روشن گردد، در لغت پارسيان«خّره» است، و آنچه خاص ملوك باشد آنرا «كيان خّره» گويند، و از جمله كساني كه بدين نور و تأييد رسيدند، خداوند نيرنگ، ملك آفريدون است، آنكه حكم كرد به عدل و حق قدس و تعظيم حق بجا آورد به قدر طاعت خويش، و ظفر يافت بدان كه از روح القدس متكلم گشت.»
اكنون كه سخن بدينجا رسيد، خوبست كه چند مهرابة بر جاي مانده در نيشابور (كه پايگاه مهر باستان بوده است) را نشان دهم و يكي از آنان «گنبد مهرآباد» در جنوب شهر نيشابور است (بنگريد به نگاره ها) كه به زيبايي هر چه بيشتر هنوز خود مينمايد. در زير اين مهرابه راهرو پيچ در پيچ بزرگي (لابيرنت) بوده است كه بسياري از مردمان در آن گم شدهاند و بدان روي روستائيان آن را بستهاند. اما نشانة سوراخ روشني گير آن در برابر سوراخ روشني گير اين يك بر كف زمين ديده ميشود.
اين مهرابه نيز: مهربا mehraba خوانده ميشود و در همينجاست كه نويسندهاي ديوان پير نيشابور، عطار را رونويس كرده است و از آن به نام «قديسة مقدسة مهرآباد» نام برده است .
نزديك اين مهرآباد گنبد ديگري است كه «شادمهرك» خوانده ميشود و نشان ميدهد كه بايستي آرامگاه يكي از مهريان بزرگ بوده باشد كه پيش از يورش مغول درگذشته است، زيرا كه ساختمان آن به شيوة ساختمانهاي هنگام غزنويان است.

نگارۀ بالا سکهاي است که از تارس يافته شده است و زدن آن به زمان گرديانوس سوم امپراتور روم باز ميگردد. يک نگاه بدان نشان مي دهد که کشنده گاو، زني است که نيم تاجي بر سر دارد . . . و اگر ميترا چنان که اروپائيان مي گويند مرد و نرينه بوده است چگونه اين گاو اوژن ميتواند که ميترا بوده باشد؟

اکنون به نگارۀ گاو اوژن موزۀ لوور پاريس بازنگريد. روشن است که آن هم زن است!
مهر شناسان زير هر دو اين نگارهها نوشتهاند که «مهر در حال قرباني گاو!» و يکدم نخواستهاند به اين بينديشند که مهر، زن نيست. اما اگر اين دو نگاره در ميان چند نگارۀ ديگر آشکارا نشان مي دهد که گاو اوژن زن است، مي بايستي پذيرفت که اينان مهريان اند که براي مهر، يا هر ايزد ديگر، گاو را مي کشند.

نگارهاي که در آن سه موبد ايراني نشان داده شده است که به راهنمائي ستارۀ فروزان به سوي زادگاه مسيح مي روند؛ آشکار است که آن ستارۀ ناهيد و ستارۀ سپيده دمان است که از همه ستارگان روشنتر است که در زمان پس از درخشيدن آن مهر پديدار مي گردد. پس آنان نيز کلاه ايراني بر سر دارند و رو به مهر و زايش مهر ميروند.
نزديک اين مهرآباد گنبد ديگري است که «شادمهرک» خوانده ميشود و نشان ميدهد که بايستي آرامگاه يکي از مهريان بزرگ بوده باشد که پيش از يورش مغول درگذشته است.
