(از : کارنامه ابن سینا، فریدون جنیدی، نشربلخ، 1360، رویه 109-97)
فريدون جنيدي(ايراني)
برخي از دانشها امروزه در جهان غرب پديد آمده است و آنانرا گمان بر اينست که آن دانشها ويژه اين زمان است و خاستگاه آن نيز اروپا است!
اما بيشتر اين دانشها ريشههائي در جهان کهن يعني ايران و هندوستان و چين و يونان... دارد.
از جمله اين دانشهاي زبانشناسي است که در اين زمان پيشرفتهاي بسيار زياد هم کرده است و بگمان من زبانشناسي باز گشاينده بسياري از پيچيدگيها و سردرگميهاي تاريخي اجتماعي بشر است، و اين معني را در سخن آغاز کتاب «کردي بياموزيم» باز گفتهام و عملاً در کتاب «زندگي و مهاجرت نژاد آريا براساس روايات ايراني» زبانشناسي را بکمک تاريخ و باستانشناسي گرفتهام، و خواننده ميتواند به آن کتابها بنگرد.
اما... اين دانش در ايران باستان (اگرچه نه با اين نام) شناخته شده بود است.
يکي از بخشهاي زبانشناسي نگرش به دگرگوني واژهها در درازناي زمان است، و همين معني در مقدمه داستان اکوان ديو، در شاهنامه فردوسي آمده است؛ آنجا که ميگويد واژه اکوان در زبان پهلوي احتمالا «گوان» بوده و اکنون تغيير پذيرفته:
گوان خوان، واکوان ديوش مخوان
چه گوئي تو اي خواجه سالخورد؟
که داند؟ که چندين نشيب و فراز؟
تگ روزگار، از درازي که هست
ابر پهلواني بگردان زبان
چشيده ز گيتي بسي گرم و سرد
به پيش آؤد اين روزگار دراز
همي بگذارند سخنها، ز دست
و باز همين معني را در داستان آگاهي يافتن افراسياب از کشته شدن پيران، درباره تغيير نام «کندژ» پهلوي، به «بيکند» فارسي آورده است:
ورا نام «کندژ» بدي پهلوي
کنون نام کندژ به «بيگند» گشت
اگر پهلواني سخن بشنوي
زمانه پر از بند، واورند گشت
ديگر از مسائلي که در زبانشناسي بدان نگرش ميشود، و شايد نخستين آن، نگرش به واژهها و واکها است، و مخره هرواک، و چگونگي آواز آن و نيز چگونگي اندامهاي دهان و گلو براي تغيير آوازها از حرفي به حرف ديگر.
امروزه، امواج بانگها و آوازها و واکها در دستگاههاي الکترونيک ضبط ميشود و تفاوتهاي واکها در روي نوار، بچشم نيز ديده ميشود. اما بايد ديد که هزار سال پيش، با نبود چنين دستگاههائي ابنسينا چگونه از اين مهم برآمده است!
پس در اينجا، چند بخش از کتاب «مخارج الحروف و اسباب حدوت الحروف» را که پرويز ناتل خانلري ترجمان آن بفارسي بوده است بخوانيم:
در سبب پديد آمدن آواز
گمان من بر آنست که سبب قريب آواز موجزدن ناگهاني هواست بتندي و نيرو، بهر سبب که باشد. و اينکه «کوب» را در آن شرط کردهاند بسا که آن سبب کلي آواز نيست بلکه سبب اکثري آنست، و اگر نيز سبب کلي باشد سبب بعيدست نه سبب پيوسته بوجود آواز.
و دليل بر آنکه کوب سبب کلي آواز نيست اين است که آواز از مقابل کوب که «کند» باشد نيز پديد ميآيد. و بيان اين معني آنکه کوب نزديک کردن جسمي است بجسمي ديگر که با آسيب آن مقاومت کند و از تندي و نيروي حرکت نزديک کردن، پسودني سخت حاصل شود؛ و مقابل آن دور کردن جسمي است از جسمي ديگر که بدان پساونده باشد و يکي بديگري بر نهاده، چنانکه اين دور کردن، بسبب تندي حرکت، يکي را از پسودن آن ديگر سخت بکند و از اين کندن آوازي برآيد که جز آواز برخاسته از کوفتن باشد.
اما البته از اين هر دو امر يک چيز حاصل ميشود و آن موج زدني تند و سخت است در هوا؛ در کوب بسبب آنکه کوبنده هوا را واميدارد که درهم فشرده شود و از مسافتي که کوبنده ميگذرد بنيرو و سخت و تند به دو سوي آن بگريزد؛ و در کند از آنرو که کننده هوا را ناگزير ميکند تا بآنجا که از کنده تهي مانده است بنيرو و سخت و ناگهان روي آورد.
و در اين هر دو حال لازم ميآيد که هواي دور شونده شکل موجي را که حاصل شده است بپذيرد، اگرچه گسترش موجي که از گرفتن پديد ميآيد شديدتر از موجي است که از کندن حادث شده است.
آنگاه اين موج بهوائي که در سوراخ گوش راکد است ميرسد و آنرا ميلرزاند و پيي که در سطح سوراخ گسترده است موج را درمييابد.
بنابراين علت قريب آواز، چنانکه من ميپندارم، تموج است؛ و تموج دو علت دارد: کوب و کند. و اگر کسي برآن شود که کندن خود کوفتني در هوا پديد ميآورد و همان را سبب آواز بشمارد، سستي اين گفته نه چنانست که ما در آشکار کردن آن نيازمند کوششي باشيم.
در سبب پديد آمدن حرفها
اما تموج خود پديد آرنده آواز است و چگونگي تموج از جهت وابستگي و پيوستگي يا شکافتگي و پراکندگي اجزاء آن زيري و بمي پديد ميآورد. دو صفت نخستين موجب زيري است و دو صفت دومي مايه بمي.
«اما حال موج از جهت هيئتهائي که در گذرگاه خود از مجلسها و مخرجها ميپذيرد حرف را بوجود ميآورد.
پس «حرف» هيئتي است که بآواز عارف ميگردد و بدان از آواز ديگر که در زير و بمي بدان مانندست بازشناخته ميشود...»
امروز روشن شده است که زيري آوا، از تعداد بيشتر ارتعاش، و بمي از ارتعاش کمتر حاصل ميشود. و در سازي مثل تار، هر اندازه که سيم بلندتر باشد. ارتعاش آن کمتر، و صداي آن بمتر است و هرچه با انگشت طول سيم را کمتر کنيم، تعداد ارتعاش (فرکانس) بيشتر، و صدا زيرتر است، و بکاربردن اصطلاح پيوستگي براي صداي زير، پراکندگي براي صداي بم بهترين معادل فارسي براي ارتعاش (فرکانس) بيشتر يا کمتر است در حنجره نيز زيري، بمي آواز، با تنگ کردن يا گشاد کردن تارهاي صوتي صورت ميپذيرد.
اينک جاي دارد که بخشي ديگر از اين دفتر که در آن واکهائي جز از آنکه در زبان عربي است، معرفي شود، و با خواندن آن دريافته ميشود که آگاهي ابنسينا بزبانهاي آريائي تا کجا بوده است!
«بجز اين حرفها که ياد کرديم حرفهائي هست که هر يک از ميان دو حرف پديد ميآيد که، هر کدام از آن دو، در سبب پديد آمدن با آن حرف شرکتي دارد.
از آن جمله است کاف خفيف که تازيان در اين زمان ما آنرا بجاي قاف بکار ميبرند و آن از جايگاه کاف پديد ميآيد، اما درونيتر و با حبسي ضعيفتر.
و نيز حرفي که به جيم مانندست و در گفتار ايرانيان چون بگويند «چاه»۱ شنيده ميشود. و نسبت اين جيم به جيم عربي مانند نسبت کاف عربي است به کاف غير عربي۲. زيرا که اين جيم از حبسي حاصل ميشود که قويترست و با قسمت بزرگتري از زبان انجام ميگيرد و فشار در کندن و راندن هوا بيشترست.
و نيز سه حرف ديگر که به جيم مانندست و نه در عربي هست نه در فارسي، (اما در زبانهاي ديگر يافته ميشود) و در آنها بانک ترکيدني که در جيم هست وجود ندارد و بلندي آواز آنها به پستي و صفيري خشک ميگرايد. پس گاهي به مانند زاي نزديک ميشود بسبب آنکه از هواي مولد آواز خفي اهترازي مانند آنچه در زاي است پديد ميآيد. و گاهي به مانند سين نزديک ميشود باينکه هوائي را که سازنده صورت جيم است بخشگي در لاي دندانها بگذرانند بيآنکه چيزي را باهتزاز در آورد. و گاهي به مانند صاد نزديک ميشود، بهمين سببها و اطباق بيشتر.۳
ديگر شين صادي از آن پديد ميايد که از زبان جزئي پهنتر و بسوي درون کشيدهتر بکار رود.
ديگر سينزائي که در زبان مردم خوارزم فراوانست، و از آن حادث ميگردد که همان هيئت که پديد آرنده سين است آماده شود، سپس در عضله گسترنده زبان لرزهاي روي دهد چنانکه در زاي هست، (و از اين لرزه تماسهاي پنهاني نامحسوسي حاصل شود که حبسهاي نامحسوسي در هوا پديد آورد و باين سبب سين به زاي مانند ميگردد.)
ديگر شين زائي است که در زبان فارسي چون بگويند «ژرف» شنيده ميشود، و آن شيني است که از نزديک شدن زبان بسطح کام و لرزيدن آن سطح و احداث آوازي خفيف پديد ميآيد. پس، در جرم زبان به شين آغاز ميشود و در سر زبان بهزاء پايان مييابد، و در جوشيدن رطوبتهاي لزج مانند روغن همين آواز شنيده ميشود.
(و اين شيني است که قوي ميشود اما سطح سرزبان را ميلرزاند و از لاي دندانها ياري ميجويد.)
ديگر راء غيني است۴ که نسبت آن به راء و غين مثل نسبت حرف سابق (يعني شينزائي) است بهزاي و شين؛ و از آن پديد ميآيد که هوا را غرغرهاي که حرف غين را ميسازد؛ سپس سرزبان بلرزد يا اين لرزه در پرده کام دروني پديد آيد، و از آن راه غيني حادث ميشود.
ديگر راء لامي، از آن پديد ميآيد که تنها بلرزاندن سرزبان اقتصار نکنند، بلکه عضلههاي مياني زبان سست شود و دو کنار آن درهم کشيده شود تا گوديي پديد آيد، و هوا با تکيه بر اين گودي و رطوبتي که در آنست گذرانده شود.
ديگر راء مطبق که در آن نه همان سرزبان بلکه ميان آن ميلرزد.
ديگر راء طائي که در آن ميان زبان بلندتر است و اهتزاز در سرزبان بسيار نهفته، و گوئي در سطح آنست.
و همچنين لام مطبق که نسبت آن به لام معروف مانند نسبت طاء به تاء است و در زبان ترکان فراوانست و گاهي آنرا بجاي حرف ديگر ميگيرند، و مردم فراخ دهان آنرا در زبان عربي بکار ميبرند، اما درست مانند لام معروف ميگيرند.
و ديگر فاء که نزديک به همانند شدن به فاء است؛ و در زبان ايرانيان چون بگويند قزويني واقع ميشود، فرق آن با باء در اينست که حبس آن تام نيست، و فرق آن با فاء اينکه تنگي مخرج آواز در لب اينجا بيشترست و فشار هوا شديدتر، چنانکه نزديک ميشود که در سطح نرم درون لب لرزهاي پديد آيد.۵
و از اين جمله است باء مشدد که در زبان فارسي چون بگويند «پيروزي» واقع ميشود و آن از فشردن لبان بقوت در هنگام حبس و سخت کندن و سخت راندن هوا حادث ميشود.
و ميمي و نوني هست که در آنها بهمان بانگي که از هوا (در گودال بن بيني) پديد ميآيد اقتصار ميشود و در دنبال حبس، بهنگام رها کردن، هوا به بيرون رانده نميگردد؛ و آن به غنه تنهائي ميماند.»
در زبان فارسي دو جور «ن» وجود دارد. که در تلفظ مثلاً «انار» و «بانگ» تفاوت آن پيدا ميشود يکي از سر زبان و کام عبور ميکند، و ديگري از ميان بيني عبور مينمايد. و چون اين تلفظ در «ن» و «م» عربي موجود نبود، دستورنويسان ايراني که براي عربي دستور نوشتهاند آنرا غنه ناميدهاند. که از ديگري بازشناخته شود، و اشاره ابنسينا بهمين نوع است.
زبانشناسان امروز پي بردهاند که انسان، بجز از بانگهائي که طبيعتاً ماننده ديگر جانداران داشته است، آوازها و واکهاي گونهگون را با تقليد از طبيعت اطراف خويش آموخته۶ ، و بهمين دليل است که واکهائي که از دهان و حنجره خارج ميشود در بين همه افراد و کشورها، يکسان نيست. زيرا که هر ملتي از صداي پرندگان، جانوران، همهمه طبيعت، و سمفوني بزرگي که دائماً از جهان و آفرينش اطراف خويش ميشنود تقليد ميکند.
بهمين دليل است که تلفظ واژهاي مثلاً «ک» در کردستان و افغانستان، غير از آنست که در سپاهان و پارس است.
مثلاً در زبان ري و تهران امروز، خشت پخته «آجر» تلفظ ميشود. همين واژه در خراسان و کردستان، اجور، و در زبان ارمني «آگور»۷ خوانده ميشود.
بسياري از واژههاي ايراني که در زبان فارسي دري مثلاً با «ز» است در ارمني، با حرفي بين «ج» و «ز» يا نظائر آن تلفظ ميشود.
با اين پيشگفتارف جاي دارد که به آخرين، و شگفتترين بخش کتابف مخارج حروف ابنسينا برگرديم. و آن صداهائي از طبيعت است که همانند واکهاي زبان، شنيده ميشود:
در اينکه اين حروف از حرکتهاي غيرگفتاري نيز شنيده ميشود
هاء: را از رانده شدن هوا بقوت (در جسمي که مانع آن نباشد مانند) خود هوا ميشنوي.
عين: را از رانده شدن هوا (بفشار از گذرگاهي نمناک) در آب ميشنوي.
حاء: از بيرون دادن هوا از هر تنگناي پهن و قوي، و از کشيدن دست بنرمي بر جسمي سست و درشت.
خاء: از اينکه جسمي خشک را با جسمي سخت که باريک و کشيده باشد چنان بخراشي که درشتي سست آن را زايل کند اما در آن فرو نرود. (مانند خراشيدن پوست با جسمي سخت)
قاف: از شکافتن جسمها (و بناگاه کندن آنها) خاصه که رطوبتي داشته باشند.
غين: از روان شدن آب آميخته با هوا در گذرگاهائي که تنگي آنها معتدل باشد، و هوا آب را از سيلان باز دارد، اما آب بسيار تند و لرزانوار بگذرد، مانند بانک قرقره ابريقهائي که تنگي آنها معتدل باشد؛ و همچنين از لرزيدن جسمي فشرده و نازک و سست مانند ورقه کاغذي در باد.
کاف: از کوبيدن جسمي سخت (و بزرگ) به جسم سخت (بسيط ديگر)؛ و از شکافتن جسمهاي خشک.
جيم: از افتادن رطوبتها در رطوبتها؛ مانند آنکه قطره (درشت) آبي بقوت در آب ايستاده بيفتد و در آن فرو برود.
شين: از بانک تراويدن رطوبتهائي که لزوجت نداشته باشند يا اندکي لزج باشند؛ و از نفوذ رطوبتها بفشار در سوراخهاي اجسام خشکي که منفذهاي آن تنگ باشد.
(ضاد: از ترکيدن حبابهاي بزرگ رطوبتها)
صاد: از ترکيدن حبابهاي درشت رطوبتهاي لزج؛ و از شکافته شدن برگها بر اثر ضربتي چنانکه هوا در ميان آنها نفوذ کند بيآنکه کنارهها پاره شود. جز آنکه اگر اين امر بقوت انجام گيرد گاهي بلکه بيشتر به طاء شبيه ميشود. و صاد از همان سببي پديد ميآيد که براي سين ذکر ميکنيم، هنگاميکه در جسم بانکدار واقع شود يا آنکه کوبيدن با چيزي اندک گود، همراه آن باشد)۸
سين: از سائيدن جرم خشک صيقلي که در آن زبري نهفتهاي باشد بجرم (خشک) ديگري مانند آن، و گذراندن آن بر اين (تا هوائي که ميان آن دو است از سوراخهاي بسيار تنگ رانده شود) و همچنين از دميدن و (نفوذ هوا بفشار) در چيزي مانند دندانههاي شانه صوت سين شنيده ميشود.
و اگر (دندانهها) بسيار تنگ شود ثاء شنيده ميشود. (و ثاء از آنچه درباره سين گفته شد پديد ميايد هنگاميکه جسم لرزنده نباشد اما بستن شديدتر باشد (؟) و نسبت ذال به زاي مانند نسبت ثاء به سين است.)
و اگر روي دندانههاي شانه جسمي نازک (و سست) مانند پوستي (يا پارچهاي يا پاره کاغذي) گذاشته شود که هنگام دميدن باهتزاز درآيد زاي شنيده ميشود.
و هرگاه دندانهها فشرده شود و جسم لرزنده بر آن سست گردد ذال شنيده ميشود. (و ذال از آنچه درباره زاي گفته شد پديد ميآيد هنگاميکه جسم لرزنده بزرگتر و ستبرتر (و فشار هوا) شديدتر باشد (چنانکه آن جسم) در منفذ هوا فرو برود.)
وطاء: از زدن دستها بيکديگر چنانکه کف دستها اندکي گود باشد (و ميان کفها برهم نهاده نشود بلکه) هواي بانکدار در آن ميان بسته شود. و از کندن (دستها از يکديگر) نيز شنيده ميشود.)
تاء: از کوفتن (کف) دست با انگشت بسختي.
دال: از همين کار اما سستتر.
راء: از لرزيدن پارچهاي که در معرض باد تندي واقع باشد و به بندي استوار باشد که از آن جدا نشود؛ و از غلطيدن گلولهاي سخت بر لوحي چوبين که خود قابل اهتزاز باشد و بلرزد (لرزهاي که بحس درنيايد).
لام: از زدن آب با دست؛ يا از فرو کردن انگشت در آب بسختي چنانکه هوا در آن فرو برود و سپس با آب ببالا بپرد. (يا از افتادن ناگهاني چيزي در آب چنانکه هوا را ناگزير کند که با آن فشرده شود، سپس برگردد و آب با آن برآيد.)
فاء: از آواز باد در درختان و آنچه بدان ماند.
باء: از آنکه جسمهاي سست بهم پيچيده از هم کنده شود.
و ديگر حرفهائي هست که نوشته نميشود و از سببهاي شديد و خفيف پديد ميآيد و بيشتر آنها زا پرندگان شنيده ميشود. و بعضي زبانهاي طوايف هست که به آوازهاي پرندگان مانندست.
و گمان دارم که اينجا به کفايت رسيدم و آنچه را که دانش من بدان ميرسيد بيان کردم (و اين براي تقرب بخواجه استاد بزرگوار بود) و اکنون گاه آنست که رساله را با ستايش خداي تعالي بپايان آورم.
٭ برگرفته از کتاب ارزشمند «کارنامه ابنسينا» نوشته استاد فريدون جنيدي